ممنونم ازت عزیز

ممنون

بگو عزیز

@@attractory_style اردشیر (s): من بخاطر اینکه کنکور هنر دارم و تنها تو کل خاندان تنها کسیم که داره هنر میده برای همین من وارد آموزشگاهی شدم همینطوری داشت پیش میرفت ، دختر هم هس من میگفتم جذاب باش ولی همه ذهنت نباشه جون برای درسم اومدم یه روز یه دختر تازه اومد تو کلاسمون (۳ مهر فکر کنم) نمیدونم چرا از ۱۰م تا الانه که ذهنم درگیرشه لحظاتی که باهاش داشتم : _ پیام میدادیم برای گروه ، عضو هست یا نه _ چند بار پرسید الان استاد چی گف _ یه بار برای یه کار و برنامه ای که داشتم بهش گفتم زودتر بیاد و اومد (البته دروغ گفته که من برای ۲۰ دقیقه زود تر برنامه ریختم که بیام نشد) _ شبش بهم پیام داد گفت واسه ادامه صحبتمون خواستی هماهنگ کنیم که به اندازه پیامش پیام دادم گفتم : خواستمت میگم بیای (خواستم سلطه روش داشته باشم) _ و یه بار حالشو پرسیدم (نگرانش نبودم ، برای یه کاری پرسیدم) چون تو این هفته گذشته زلزله بیماری بود اینجا نمیدونم چرا این افتاده تو سرم چرا نمیاد سمتم چرا نمیاد پیشم بشینه میگم که ولش کن دخترای این سن بچن ، برو تا ۲۵ سالگیت زندگیت بساز و سپس دخترا میان سمتت و زندگی و رابطه بهتری گیرت میاد ولی ذهنم درگیرشه گفتم بیام یه کاری کنم که بشم گنده کلاس ادامه داره الان باید برم شرمنده الان نمیتونم پیام صوتی بفرستم برای همین نوشتم داشتم میگفتم ذهنم درگیر این بود که جذب بشه ، باهاش رابطه داشته باشم ، باهاشم ، بیرون که بودم و میخواستم از خیابون رد شم پیشمه و دستمو رو کمرش گذاشتم و از خیابون ردش میکنم یه پسر جدید اومد (قد بلند ، ژاکت داش) یه حسی خیلی بدی داشتم که انگار برام مهم بود که نوا (نام دختره) ازش خوشش نیاد یا دو تا از بچه ها که یکم بامزه و دلقکن جذبش نکنن یه بار اومدم شمارشو پاک کردم ، دو از کلاس رو حذف کردم (چون ۳ روز در هفته بود) پیامامو پاک کردم که شاید این دوری کمک کنه ولی نه امروز به یکی از دخترا واسه کاری زنگ زدم ولی برنداشت و نمیدانم چطوری حالم بد شد گفتن فردا کلاسه و من نمیتونم ولی نمیدونم چرا رفتن اونجا اینقدر هم حس بدی میده سر همین داستانا تمرکزمو بد شده ،کارام اونجور که میخوام پیش نمیره چی کار کنم که در بیام از این حال ؟ سرم خالی شه ازشون بتونم زندگیمو و کارامو جلو ببرم و برام عادی بشن چی کار کنم ؟ اعتماد به نفسم خوبه به ویژه جلوی بقیه با دختر خیلی راحت صحبت میکنم با بقیه سر رفیق میشم بزرگ کوچیگ از دید کاریزما نسبت به سنم خوبم ولی نمیدونم چرا اینطوریم یا هدفمو گم کردم یا زیادی بزرگش کردم یا به گذشتمم مربوطه نمیدونم اطلاعی ندارم باهاش رابطه داشته باشم نداشته باشم ؟

@@attractory_style اردشیر (s): من بخاطر اینکه کنکور هنر دارم و تنها تو کل خاندان تنها کسیم که داره هنر میده برای همین من وارد آموزشگاهی شدم همینطوری داشت پیش میرفت ، دختر هم هس من میگفتم جذاب باش ولی همه ذهنت نباشه جون برای درسم اومدم یه روز یه دختر تازه اومد تو کلاسمون (۳ مهر فکر کنم) نمیدونم چرا از ۱۰م تا الانه که ذهنم درگیرشه لحظاتی که باهاش داشتم : _ پیام میدادیم برای گروه ، عضو هست یا نه _ چند بار پرسید الان استاد چی گف _ یه بار برای یه کار و برنامه ای که داشتم بهش گفتم زودتر بیاد و اومد (البته دروغ گفته که من برای ۲۰ دقیقه زود تر برنامه ریختم که بیام نشد) _ شبش بهم پیام داد گفت واسه ادامه صحبتمون خواستی هماهنگ کنیم که به اندازه پیامش پیام دادم گفتم : خواستمت میگم بیای (خواستم سلطه روش داشته باشم) _ و یه بار حالشو پرسیدم (نگرانش نبودم ، برای یه کاری پرسیدم) چون تو این هفته گذشته زلزله بیماری بود اینجا نمیدونم چرا این افتاده تو سرم چرا نمیاد سمتم چرا نمیاد پیشم بشینه میگم که ولش کن دخترای این سن بچن ، برو تا ۲۵ سالگیت زندگیت بساز و سپس دخترا میان سمتت و زندگی و رابطه بهتری گیرت میاد ولی ذهنم درگیرشه گفتم بیام یه کاری کنم که بشم گنده کلاس ادامه داره الان باید برم شرمنده الان نمیتونم پیام صوتی بفرستم برای همین نوشتم داشتم میگفتم ذهنم درگیر این بود که جذب بشه ، باهاش رابطه داشته باشم ، باهاشم ، بیرون که بودم و میخواستم از خیابون رد شم پیشمه و دستمو رو کمرش گذاشتم و از خیابون ردش میکنم یه پسر جدید اومد (قد بلند ، ژاکت داش) یه حسی خیلی بدی داشتم که انگار برام مهم بود که نوا (نام دختره) ازش خوشش نیاد یا دو تا از بچه ها که یکم بامزه و دلقکن جذبش نکنن یه بار اومدم شمارشو پاک کردم ، دو از کلاس رو حذف کردم (چون ۳ روز در هفته بود) پیامامو پاک کردم که شاید این دوری کمک کنه ولی نه امروز به یکی از دخترا واسه کاری زنگ زدم ولی برنداشت و نمیدانم چطوری حالم بد شد گفتن فردا کلاسه و من نمیتونم ولی نمیدونم چرا رفتن اونجا اینقدر هم حس بدی میده سر همین داستانا تمرکزمو بد شده ،کارام اونجور که میخوام پیش نمیره چی کار کنم که در بیام از این حال ؟ سرم خالی شه ازشون بتونم زندگیمو و کارامو جلو ببرم و برام عادی بشن چی کار کنم ؟ اعتماد به نفسم خوبه به ویژه جلوی بقیه با دختر خیلی راحت صحبت میکنم با بقیه سر رفیق میشم بزرگ کوچیگ از دید کاریزما نسبت به سنم خوبم ولی نمیدونم چرا اینطوریم یا هدفمو گم کردم یا زیادی بزرگش کردم یا به گذشتمم مربوطه نمیدونم اطلاعی ندارم باهاش رابطه داشته باشم نداشته باشم ؟