Рет қаралды 61
به خاطر دارم اولین باری که زاینده رود را دیدم یک لباس سرهمی سفید رنگ تنم بود. پدرم مراقبم بود تا مبادا بازیگوشی کنم و به داخل این رودخانه ی خروشان بیافتم و آب مرا با خود ببرد، داخل این حجره ها رستوران بود و شام با قلیان سرو میشد، به خاطر دارم اطراف آنجا تیر اندازی شد ، نمیدانم برای ضبط فیلم بود یا شلیک گلوله ها واقعی بود. هر چه بود برای من واقعی و هیجان انگیز بود. رنگ آب، صدای آب را هنوز در گوش دارم. حالا اما اینجا آن رودخانه ای که نامش زاینده و زندگی بخش بود، خودش به علت سو مدیریت عمدی عده ای خشکانده شده است. به کنج خلوتی رفتم در آن میانه ها برای خودم بنشینم و از جمعیت و هیاهو دور باشم، وقتی ساز میزدم صدایی خوش شنیدم که تمام قطعاتی را که میزدم از من بهتر بلد بود. این همه شوق و احترام مردم به هنر برایم وجد آور بود. هر چه میکوشند موسیقی را از جامعه حذف کنند، موسیقی عزیزتر میشود.هر کنجی از آنجا صدای موسیقی عده ای به گوش میرسید. مردمی را تجربه کردم که در عمق وجودشان سوگوار هستند. سوگوار سرنوشتشان که مانند این رودخانه است. مردمی که قرن ها با رقص چوپی و مثال های دیگر در حال مبارزه هستند. مردمی که نمیخواهند سوگوار باشند.
آن شب یکی از عجیب ترین تجربه های نوازندگی ام بود. میان دوگانگی برخورد حکومتی که مرا با ساز به اماکن تاریخی کنترل شده راه نمیداد، و مردمی که از سراسر ایران (و البته جهان) برای گردشگری آمده بودند با لذت و اشتیاق به سازم گوش میدادند. یا با نگاه شوق آمیز رفت و آمد افرادی که ساز بر دوش دارند را نگاه میکردند، نگاهشان معنی دار بود انگار که میخواستند بیایند جلو، چیزی بگویند ولی جلوی خود را میگرفتند.
آن چه میشنوید بخشی از قطعه ای است به نام کاروان
کاروان چهارمضرابی است که در چند سال پیش آن را در آواز بیات اصفهان ساختم
دراین اجرا و ابتدا کاروان را اجرا و سپس آن را به قطعه ی گل سنگ وصل کرده ام.
ممنونم از همه ی افرادی که آن شب کنارم بودند و این فیلم ها را گرفتند و برایم ارسال کردند آنها یکی از بهترین شب های زندگی ام را برایم رقم زندند. ممنونم از افرادی که در تاریکی حتی صورتشان را ندیدم ولی خود را مخاطبم قراردادند. 🌸