No video

دکلمه سیـد مصطـفی هــاشمی شعر حضرت بیـدل نجات می طلبی

  Рет қаралды 3,207

Sayed Mustafa Hashimi

Sayed Mustafa Hashimi

3 жыл бұрын

Пікірлер: 9
@abduljabbarkhan1760
@abduljabbarkhan1760 3 жыл бұрын
ماشاءالله بسیار زیبا و پند آورست 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
@abdulrahimaziz4752
@abdulrahimaziz4752 Жыл бұрын
آغا صاحب محترم خداوند متعال نگه دار تان باشد با این انتخاب و دکلمه مقبول..
@user-gf9qq5ln9y
@user-gf9qq5ln9y 10 ай бұрын
درودهای بی‌نهایت بر روحانيت حضرت بیدل بزرگوار و شما استاد گرامی هاشمي بزرگوار و فرهیخته !!! ❤
@user-jl8tg8hj9c
@user-jl8tg8hj9c 3 жыл бұрын
ماشاءالله
@pajvakparsa6370
@pajvakparsa6370 3 жыл бұрын
با درود بی پایان خدمت دوست گرانمایه أم مرد فرهیخته و سخنور سید مصطفی! چکیده ی از چکامه سرای زبان پارسی ،حضرت بیدل را باصدای سحر آمیز خود گوش هر شنونده را نوازش داده بر دلهایشان شادی وشادمانی می بخشی و لحظه های شان ماندگار ميشود .و افزون میگردد بر گنجبنه ی پربار زبان پارسی. تنت سالم . دلت شاد و روانت آرام . ( عزیز )
@alamrasuli3872
@alamrasuli3872 2 жыл бұрын
تنم ز بند لباس تکلف آزاد است برهنگی بi برم خلعت خداداد است نکرد زندگی‌ام یک دم از فنا غافل ز خود فرامشی من همیشه دریاد است هجوم شوق ندانم چه مدعا دارد ز سینه تا سرکویت غبار فریاد است چه نقشهاکه نبست آرزو به پردهٔ شوق خیال موی میان توکلک بهزاد است مشو ز نالهٔ نی غافل ای نشاط‌پرست که شمع انجمن عمر روشن از باد است حدیث زهد رهاکن قلندری آموز چه جای دانهٔ تسبیح و دام اوراد است صفای سینه غنیمت‌شمار و عشرت‌کن که کار تیره‌دلان چون غبار بر باد است ز سایهٔ مژهٔ اوکناره گیر، ای دل تو خسته بالی و این سبزه دست صیاد است غبار هستی من ناله می‌دهد بر باد دگرچه می‌کنی ای اشک وقت امداد است ز هست خویش مزن دم‌که در محیط ادب حباب را نفس سرد خویش جلاد است به قید جسم سبکروح متهم نشود شرر اگر همه در سنگ باشد آزاد است نجات می‌طلبی خامشی‌گزین «بیدل» که درطریق سلامت خموشی استاد است «بيدل»
@eastwestbusiness4150
@eastwestbusiness4150 2 жыл бұрын
آغا صاحب ماشا الله از ادبیات فارسی غنی استید و صدای زیبا هم دارید ای کاش با شما هم صحبت و همنشین میبودم تا از آن فرصت لزت میبردم
@fahim9215
@fahim9215 3 жыл бұрын
ماشاالله! بسیار زیبا، هاشمی بزرگوار.
@alamrasuli3872
@alamrasuli3872 2 жыл бұрын
تنم ز بند لباس تکلف آزاد است برهنگی بi برم خلعت خداداد است نکرد زندگی‌ام یک دم از فنا غافل ز خود فرامشی من همیشه دریاد است هجوم شوق ندانم چه مدعا دارد ز سینه تا سرکویت غبار فریاد است چه نقشهاکه نبست آرزو به پردهٔ شوق خیال موی میان توکلک بهزاد است مشو ز نالهٔ نی غافل ای نشاط‌پرست که شمع انجمن عمر روشن از باد است حدیث زهد رهاکن قلندری آموز چه جای دانهٔ تسبیح و دام اوراد است صفای سینه غنیمت‌شمار و عشرت‌کن که کار تیره‌دلان چون غبار بر باد است ز سایهٔ مژهٔ اوکناره گیر، ای دل تو خسته بالی و این سبزه دست صیاد است غبار هستی من ناله می‌دهد بر باد دگرچه می‌کنی ای اشک وقت امداد است ز هست خویش مزن دم‌که در محیط ادب حباب را نفس سرد خویش جلاد است به قید جسم سبکروح متهم نشود شرر اگر همه در سنگ باشد آزاد است نجات می‌طلبی خامشی‌گزین «بیدل» که درطریق سلامت خموشی استاد است «بيدل»
لااا! هذه البرتقالة مزعجة جدًا #قصير
00:15
One More Arabic
Рет қаралды 51 МЛН
Идеально повторил? Хотите вторую часть?
00:13
⚡️КАН АНДРЕЙ⚡️
Рет қаралды 17 МЛН
زنده گی‌نامه، حضرت ابوالمعانی بیدل، دهلوی.
11:21
ادبیات کودک children literature
Рет қаралды 1,2 М.