Рет қаралды 22,650
ای آزادی
اگر روزی به سرزمین من رسیدی
در قالب پیرمردی سیاه پوش با ریش سپید و عبای سیاه
با لهجه ای غریب و فرهنگی عرب و چشمهایی سرد نیا
برایمان از مرگ نگو
به گورستان نرو
گورستان پایان است، نباید آغاز باشد
این بار توی دهان هیچ کس نزن
وعدهی تو خالی نده
نفت را بر سر سفرهها نیار
نانمان را بر سر سفره هایمان باقی بگذار .
از آب و برق مجانی نگو
از تلاش انسانی بگو
از سازندگی و آبادانی بگو
از تعهد کور نگو
از تخصص و دانش و شور بگو
آی آزادی !
اگر روزی به سرزمین ما رسیدی
با شادی بیا
با چادر سیاه و تحجر و ریش نیا
با مارش نظامی و جنگ نیا
با آواز و موسیقی و رنگ بیا
با تفنگهای بزرگ در دست کودکان کوچک نیا
با گل و بوسه و کتاب بیا
از تقوا و جنگ و شهادت نگو
از انسانیت و صلح و شهامت بگو
برایمان از زندگی بگو
از پنجره های باز بگو
دلهای ما را با نسیم آشتی بده
با دوستی و عشق آشنایمان کن
به ما شان انسان بودن را بیاموز
به ما بیاموز که چگونه زندگی کنیم
چگونه مردن را به وقت خود خواهیم آموخت
آی آزادی
اگر به سر زمین من رسیدی
بر قلبهای عاشق ما قدم بگذار
مهرت را در دلهای ما بیفکن تا آزادگی در درون ما بجوشد
و تو را با هیچ چیز دیگری تاخت نزنیم
با هر نفس یادمان بماند که تو از نفس عزیزتری
بدانیم که آزادی یک نعمت نیست
یک مسئولیت است
به ما بیاموز که داشتن و نگه داشتن تو آسان نیست
ما را با خودت آشنا کن، ما از تو چیز زیادی نمی دانیم
ما فقط نامت را زمزمه کرده ایم
ما به وسعت یک تاریخ از تو محروم مانده ایم
ای نادیده ترین!
اگر آمدی با نشانی بیا که تو را بشناسیم
هان آی آزادی
اگر به سرزمین ما آمدی با آگاهی بیا
تا بر دروازه های این شهر تو را با شمشیر گردن نزنیم
تا در حافظه ی کند تاریخ نگذاریم که تو را از ما بدزدند
تا تو را با بی بند و باری و هیچ بدل دیگری اشتباه نگیریم
آخر می دانی
بهای قدمهای تو بر این خاک
خون های خوب ترین فرزندان این سرزمین بوده است
بهای تو سنگین ترین بهای دنیاست
پس این بار با آگاهی بیا