Рет қаралды 5,143
داستان میترا : برای کار رفتم به یه عمارت . آقای عمارت یه مرد پیر خیلی مهربون بود که روی ویلچر بود و نمیتونست راه بره یه شب که اتاق زنگ منو زد تا برم و کمکش کنم سریع بیدار شدم و رفتم تا ببینم چکار داره متوجه میشه یه صدای عجیبی از تو اتاق خواب .... رفتم یواشکی تا ببینم صدای چیه که از یه رازززز بزرگ و شوکه کننده......
پارت: اول
داستان واقعی: نیمه شب از اتاق آقای عمارت صدای آ. نا...تا اینکه از یه رازززز بزرگ....
#داستان_واقعی #پادکست #داستان #داستان_زندگی #داستان_های_فارسی
از لینک زیر میتونید عضو کانال خودتون بشید🙏
/ @dastanhayetarikk
دوستان اگر دوست داریدتجربیات خودتونو با ما به اشتراک بزارید لطفا با آیدی تلگرام زیر با ما در ارتباط باشید💜
t.me/Dastanhayetarikk
#داستان_واقعی
#پادکست
#داستان
#داستان_صوتی
#podcast
#dastan
#Dastanhayetarikk
داستان های فارسی
داستان
داستان های ترسناک
داستان های فارسی جدید
داستان واقعی
پادکست داستان
داستان واقعی عاشقانه
داستان بدون سانسور
داستان های تاریک
داستان جدید
کتاب صوتی
رمان صوتی فارسی
داستان واقعی جنایی
داستان کوتاه
پادکست داستان صوتی
پادکست داستان
داستان خیانت
خیانت به شوهر
طلاق عاطفی
آوای داستان