Рет қаралды 12,063
حمایت مالی اختیاری از کانال دیپ استوریز
/ deeppodcastiran
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
:music by
@incompetech_kmac Kevin MacLeod
@ScottBuckley
under Creative Commons Attribution: creativecommon...
___________________________________________________________________________________
اگر طراح هر کدام از طرحهای استفاده شده در این ویدئو رو میشناسید یا خودتون طراح آثار هستید، به ما ایمیل بزنید تا اسمتون رو به عنوان طراح اعلام کنیم.
If you own any of the arts that we used in this video, or you know the artist of any of them, please contact us via email to give you the credit.
deep.podcast.ir@gmail.com
ــــــــــــــ
دکتر فاوستوس، که یک دانشمند و محقق معتبر آلمانیه، از محدودیتهای علوم مختلف ، مثلِ منطق، پزشکی، قانون و مذهب ناراضیه. اون دلش میخواهد علومی را یاد بگیرد که گستره شان فراتر از این هاست. علومی که بهش قدرتی بی پایان بدن. چون هر کدوم از این علوم تا جایی می توانند پیش بروند و همشون محدود هستن. اون قصد داره بره سراغِ جادوگری. جادوگری
دکتر فاوستوس در کتابخانه اش به سراغ کتابهای سرّی می رود.
فرشته های بد و خوب بر او ظاهر میشوند. فرشته ی خوب به او می گوید این کتاب تو را گمراه میکند و خشم خداوند را بر سرت فرود می آورد. بیا و کتاب مقدس را بخوان.
فرشته ی بد میگوید: فاوستوس این کتاب را بخوان. این کتاب سرچشمه ی همه ی علوم است. اگر این کتاب را بخوانی اسرار طبیعت را یاد می گیری و همه چیز به فرمان تو خواهد بود. دکتر فاوستوس می گوید دوست دارم هر چه اراده کنم ارواح برایم مهیا کنند.
فاوستوس از دو نفر از دوستانش به نام والدِز و کُرنِلیوس می خواد اسرار جادوگری را بهش یاد بدهند. والدز و کرنلیوس اصول جادوگری را بهش یاد میدهند و بعد هم میگن : از این به بعد ، دیگر خودت میتوانی هر چه خواستی با سحر و جادو انجام بدی.
فاوستوس در گوشه ای از باغ دایره ای می کشد، بعضی اسامی مقدس را داخل آن می نویسد، وِردها و نیایش هایی به زبان می آورد تا اینکه مفیستوفلیس را ظاهر میکند. مفیستوفلیس از شخصیتهای اسطورهای در آلمانِ کهنه و شخصیتی شبیه به دستیار شیطان داره. دکتر فاوستوس وقتی از مفیستوفِلیس میپرسد تو چه کسی هستی؟ او پاسخ میدهد: «من یکی از ارواحی هستم که به همراه شیطان (لوسیفر) از بهشت رانده شدم. و هر کجا کسی به خداوند نفرین بفرستند و از کتاب مقدس با لعن و نفرین یاد کند ما به سراغ او میرویم. به این امید که روح و وجدانش را قبضه کنیم و در اختیار خودمون دربیاریم.
فاوستوس به مفیستوفلیس میگوید که پیش لوسیفر برو و بهش بگو من روحم را به تو میفروشم به شرط اینکه او بیست و چهار سال زندگانی به من بدهد که در این مدت بتوانم از تمام لذتهای جهان برخوردار باشم.
و اما خودِ تو(مفیستوفلیس) همراه من و در خدمتِ من باش و هر چه میپرسم جواب بده.
مفیستوفلیس میپذیرد و میرود با لوسیفر صحبت کند.
فاوستوس به مفیستوفلس دستور میدهد فوراً انگور فراهم کند. مفیستوفلس هم این کار رو انجام میده. دوک و دوشس که حیرت زده شدن از فاوستوس تشکر میکنند. فاوستوس توضیح میدهد از آنجا که زمین به دو نیمکره ی شمالی و جنوبی تقسیم میشود وقتی که اینجا زمستان است، جایی دیگر تابستان است. بنابراین من در جاهای گرمسیر دوستانی دارم که انگور رو برای شما فراهم کنند.
فاوستوس دوباره به خانه بازمیگردد. تمام ثروتش را به خدمتکارانش میبخشد و میداند که ساعات پایانی زندگی اش فرا رسیده است. او آماده است تا آخرین خواسته هایش را هم عملی کند. فاوستوس در اتاق کارش مشغول مباحثه و گفتگو با سه دانشمند است. آنها بر سر این بحث می کنند که زیباترین زن عالم چه کسیه.