گفتگوی عجیب خدا وموسی/پندهایی از مثنوی معنوی/سخنان ناب مولانا

Рет қаралды 840

3 ай бұрын

گفتگوی عجیب خدا وموسی/پندهایی از مثنوی معنوی/سخنان ناب مولانا
بالاترین دین ومذهب دین انسانیت است ومولانا درکتاب مثنوی معنوی خود وبه زبان شعر، داستان وحکایت راز ورمزهای عجیب وجالبی را ازجهان، کاینات، انسان وخدا رابرای ما بازگو می کند.رازهایی که نگاه ما رانسبت به خیلی باورهای غلط دگرگون میکند. رازها واسرارشگفتی که باعث شناخت بیشتر ما ازخود، دیگران وخدای درون خواهد شد. شناختی که باعث میشود ما هرچه سریعتر ضمن شناخت ومعرفت مسیر رشد وکمال رابیابیم وسریع تر به خواسته ها وآرزوهای خودبرسیم ودعایمان سریع تر به اجابت رسد.بهمین منظور ما دراین قسمت بخشی از گفتگوی میان خدا وحضرت موسی ع را از دفترسوم کتاب مثنوی معنوی مولانا جلال الدین برای شما مخاطبین انتخاب کرده وبه زبان ساده بازگو کرده. امیدوارم باشنیدن این راز عجیب براورده شده دعا هرچه سریع تر به خواسته های خود برسید وجهان را از نور ایمان منور گردانید.
درباره این ویدیو:
خدا
مولانا
دعا
مثنوی معنوی
اسرار
#خدا
#مولانا
#دعاء
#مثنوی_معنوی
• گفتگوی عجیب خدا وموسی/...
____________________________________________
video: all of the clips in this video is from pexels and pixabay website
and they are copyright free to use in videos
www.pexels.com
pixabay.co
Music:
Long Road Ahead از Kevin MacLeod،
دارای پروانه ارجاع مشترکات خلاقانه نسخه ۴٫۰ (Creative Commons Attribution) است.
creativecommons.org/licenses/...
Source: incompetech.com/music/royalty-...
Artist:
incompetech.com/

Пікірлер: 16

@user-rs9mu4fi8e 3 ай бұрын

عالی بود

@ganghaymanavi 3 ай бұрын

متشکزم درنوریزدان باشید🙏💥🌺

@miladmian 3 ай бұрын

❤❤❤

@ganghaymanavi 3 ай бұрын

درنورباشید🙏💥

@ismailking9746 3 ай бұрын

عشق اینجا آتشست و عقل دود عشق کامد در گریزد عقل زود عقل در سودای عشق استاد نیست عشق کار عقل مادر زاد نیست گر ز غیبت دیده‌ای بخشند راست اصل عشق اینجا ببینی کز کجاست هست یک یک برگ از هستی عشق سر ببر افکنده از مستی عشق گر ترا آن چشم غیبی باز شد با تو ذرات جهان هم راز شد ور به چشم عقل بگشایی نظر عشق را هرگز نبینی پا و سر #مولانا❤🎉

@ganghaymanavi 3 ай бұрын

درود برشما درنوریزدان غرق باشید🙏💥

@alibahal39 3 ай бұрын

چلچله وچلچله وچلچله یک نظرپیربه هرصدچله گرنظرپیربودبرفقیر مست شودنعره کشد همچوشیر مست شودنعره کشد همچوشیر

@alibahal39 3 ай бұрын

سلام و درود فراوان خدمت نغمه جان امیدوارم خوب و خوش وسلامت بوده وحال دلتون نیز عالی و شادوخوب بوده باشه به به چقدرزیباوجالب وقابل تامل بودبه موضوع مهم وجالبی اشاره کرده وکلیپ قشنگی ساختین فقط یکم کم کارشدین وماروبیشترمنتظرمیذارین

@ganghaymanavi 3 ай бұрын

باسلام ودرود... وتشکرازحسن نظر همیشگی شما... خیلی دوسداشتم فعالیت بیشتری دردانشگاه یوتیوب داشته باشم اما یوتیوب تنها حوزه کاری من نیست ومن جاهای دیگه هم مشغول فعالیتم. امیدوارم دراینده نزدیک وبه وجودامدن شرایط خاص بتونم فعالتربشم واین فضا راگسترش بدم... چون خودم هم بشدت به فعالیت دردانشگاه یوتیوب بشدت علاقه مندم🙏🙏🙏🙏🌺💥

@alibahal39 3 ай бұрын

عقلُ دلُ ساز کنیم از اول آغاز کنیم بشیم مثال سیمرغ پرهامونو باز کنیم به شهر عشاق بریم یکی کنیم دلا رو زمستونو دک کنیم زنده کنیم بهارو سیمرغ عطار بشیم باهم دیگه یار بشیم بریم به اول عشق حبیبو بیمار بشیم به خاطررسیدن باید هم آغاز بشیم تا مقصد نهایی هم دلو هم راز بشیم تو سبقت زندگی هر چند با هم میجنگیم اما رفیق راهیم در انتها یک رنگیم

@alibahal39 3 ай бұрын

چه خوش گفت حضرت مولانا : روزها فکر من این است و همه شب سخنم که چرا غافل از احوال دل خویشتنم از کجا آمده ام، آمدنم بهر چه بود؟ به کجا مى روم؟ آخر ننُمایى وطنم مانده ام سخت عجب کزچه سبب ساخت مرا یا چه بودست مراد وى ازین ساختنم جان که از عالم علوى ست، یقین مى دانم رخت خود باز برآنم که همانجا فکنم مرغ باغ ملکوتم ، نیّم از عالَم خاک دو سه روزى قفسى ساخته اند از بدنم اى خوش آن روز که پرواز کنم تا برِ دوست به هواى سرِ کویش پر و بالى بزنم کیست در گوش که او مى شنود آوازم؟ یا کدام است سخن مى نهد اندر دهنم؟ کیست در دیده که از دیده برون مى نگرد؟ یا چه جان است، نگویى، که منش پیرهنم؟ تا به تحقیق مرا منزل و ره ننمایى یک دم آرام نگیرم نفسى دم نزنم مِىِ وصلم بچشان، تا درِ زندان ابد از سرِ عربده مستانه به هم درشکنم من به خود نامدم اینجا که به خود باز روم آنکه آورد مرا باز بَرَد در وطنم تو مپندار که من شعر به خود مى گویم تا که هشیارم و بیدار یکى دم نزنم شمس تبریز، اگر روى به من بنمایى و الله این قالب مردار به هم درشکنم

@ganghaymanavi 3 ай бұрын

درود🌺

@alibahal39 3 ай бұрын

تن آدمی شریف است به جان آدمیت نه همین لباس زیباست نشان آدمیت اگر آدمی به چشم است و دهان و گوش و بینی چه میان نقش دیوار و میان آدمیت خور و خواب و خشم و شهوت شغبست و جهل و ظلمت حیوان خبر ندارد ز جهان آدمیت به حقیقت آدمی باش وگرنه مرغ باشد که همین سخن بگوید به زبان آدمیت مگر آدمی نبودی که اسیر دیو ماندی که فرشته ره ندارد به مقام آدمیت اگر این درنده‌خویی ز طبیعتت بمیرد همه عمر زنده باشی به روان آدمیت رسد آدمی به جایی که به جز خدا نبیند بنگر که تا چه حد است مکان آدمیت طیران مرغ دیدی تو ز پای‌بند شهوت به در آی تا ببینی طیران آدمیت نه بیان فضل کردم که نصیحت تو گفتم هم از آدمی شنیدیم بیان آدمیت سعدی (شیخ اجل)