Рет қаралды 3,783
از در درآمدی و من از خود به در شدم گویی کز این جهان به جهان دگر شدم
گوشم به راه تا که خبر میدهد ز دوست صاحبخبر بیامد و من بیخبر شدم
چون شبنم اوفتاده بدم پیش آفتاب مهرم به جان رسید و به عیوق برشدم
گفتم ببینمش مگرم درد اشتیاق ساکن شود، بدیدم و مشتاق تر شدم
دستم نداد قوت رفتن به پیش دوست چندی به پای رفتم و چندی به سر شدم
تا رفتنش ببینم و گفتنش بشنوم از پای تا به سر همه سمع و بصر شدم
من چشم از او چگونه توانم نگاه داشت کاول نظر به دیدن او دیده ور شدم
بیزارم از وفای تو یک روز و یک زمان مجموع اگر نشستم و خرسند اگر شدم
او را خود التفات نبودی به صید من من خویشتن اسیر کمند نظر شدم
گویند روی سرخ تو سعدی كه زرد کرد اکسیر عشق بر مسم افتاد و زر شدم