سُخنرانیِ رحیم معینی کرمانشاهی در پیوند با مفهوم واژه عرفان در انجمن ادبی امیر کبیر زمستان هزار و سیصد و هشتاد و پنج خورشیدی
Пікірлер: 23
@user-yg9jg3ew3g2 жыл бұрын
فداات بشم رحیم جان با صدای قشنگت،کاش من بجای تو مرده بودم،،خیلی مردی
@azin4946 Жыл бұрын
استاد عزیز روحت در ارامش در قلب مایی
@user-yg9jg3ew3g Жыл бұрын
کارت خیلی درسته عزیز جیگر،،مادر گیتی مثل تو نخواهد دید
@alikhosravitbrbbd63323 ай бұрын
بَهبَه 👏❤واقعاً درست گفتن❤
@user-vl8wv4gk1v3 жыл бұрын
عشق سه حرف است و تفسیرش نگنجد در صد هزار کتاب قلبی که به قرب خدا رسیده روحش شاد است چون به انسانیت خدمت کرده نامش همیشه جاودانه است.
@johnjohny53623 жыл бұрын
روح این و همه ادبا، عارفان و شاعران ، خواندگان و هنرمندان از ابتدا خلقت بشریت شاد باد. این بزرگمرد و زنده یاد از نادر اسطوره گان دریای ادب هستند که از قدرت و شاکله بینهایت قدرتمند واژه ها و کلمات و تاثیرگذار در بعد چهارم سخن میرانند.
عرفان یعنی همه شناسی نه تنها خود شناسی یا خدا شناسی عشق و عرفان آمدنی هستند نه آموختنی ولی برای آمدنش باید آموخت
@zinetsaleh17295 жыл бұрын
خواهش میكنم، مرا راهنمایی كنید كجا میتوانم به بقیه این سخنرانی گوش كنم یا به صورت نوشته به آن دستیابم.
@shahramhedayaat56173 жыл бұрын
لطفا با این شماره تماس بگیرید ایشون دارند 09121130311فرزاد ایوانی
@alirezalarjani45495 жыл бұрын
روحش شاد..لطفآ میشه یکبا ر این فیلم استاد معینی کرمانشاهی ...از بی بی سی پخش کنید ممنون.
@Kurde98Deu3 жыл бұрын
ایشان زبان مادری کوردی داره ولی به چه شیوایی شعر فارسی میگن.درود بر استاد
@nasserhosseini9702 жыл бұрын
به نام آنکه او عشق آفریده بهمراهش به جان روح را دمیده که روح و عشق و جان آن اشرفش شد به خلق انسان و در دم آدمش شد زباغش جان و عشق و روح بدر شد در این دیر خراب آدم سکن شد ز دیر بر باغ فراق منزل آمد که عشق یاور شد و او نزدیک آمد ز مهرش گوهر جان باربر شد به دل ساکن شد و ابلیس به در شد چو اسم عظمش در اندرون شد زنور انورش دل را بصر شد تو خواهی تا شوی آگاه رازش ندای دل کن اسم مهربانش چنین گفت نای و نی جانم بدانی کلید گنج است او چون خوش بخوانی
@nasserhosseini9702 жыл бұрын
همان گوهر که شد اول به محراب بشد شاه فلک بر تخت انوار ببین در گلشنش جمع اند عشاق به اسمش جمع شود حاضر و گویا چو باشد مشکلی در عرف و عبرت به انوار بندنش صاحب نگینش همان دیدی که آن برگش فنی دید به قول خواجه اش نور خدا دید زدکانش به هفت شهر آشنا شد حدیث عشق ز مولایش زبر شد عجب جمعی ایست امیر. این جمع عشاق همین جمع اند. که. کاخ را رخ نهادند درون سینه ها اختر نهادند ادب را زآن نور تاج نهادند بر آن گیسو گره کرده و دادند بر این بود که آن جوهر چنین گفت که هر چند کاروان خواهی زنی تو بازم خواهی در آن جامش ببینی بگو رازی که تا بازی ببینی به مهرش باب ها را بازنمایی همه مرغان را تو وارهانی یک نگاه عرفانی به گلشن راز ربانی پیمانه پر شوی تو زآن عرف لافتئی تو از گلشن همی بویی شنیدی بیا بر گو که در آن گل چه دیدی به یاد نای و نی معنی بخوانی به آن اسم عظیم آن راز بدانی
@nasserhosseini9702 жыл бұрын
این نای نی وآن بانگ وی گوید ز دل آن راز وی آن وجد و حال مور و نی باشد به دل آغاز وی ما دست و پا از او زنیم با سر سرود حق زنیم با خاطون شعر و غزل با ساقیش لشگر زنیم وانگاه به جمع عاشقان با مطربش بر دف زنیم آن ارغنون ما پا زنیم وانگاه به گیسو چنگ زنیم زآن جعد مشکینش زنیم بر دل زنیم با خون زنیم با او به آن خمرش زنیم زآن حسرت حوضش زنیم تا سقف را بر هم زنیم آن طرح نو باهم زنیم با ما بیا با ما بیا خود را بذار با دل بیا وانگاه به جمع عاشقان بیگانه شو با خود بیا با وجد او با حال او آتش بر خرمن زنیم با نور او اندیشه را پران شویم تا رخ زنیم از عنصر شعر و غزل آن جوهر پیر تا ادب حسن ملاحت ما زنیم با اتفاق یار او از طبله عطار او آبی به گلزارش زنیم با همت عالی او ما چون شویم پران او تا چشمه خورشید او شاد و غزل خوان پا زنیم
@blackpersica3 жыл бұрын
دیگه بزرگتر و پیچیده تر و .. از خدا مگر است در این نظام و یا منظومه های کوه کوشانی؟.. نمی گم من خدا.. که من فرشته ی خدا و روح هم دو سه چهارتا بال هم داره و هم سوت میشه تو و نقطه ی آسمون و هم گذر میشه تو و اعماق زیر زمون.. شما خودتو با من دقیقا چه تعاملاتی میتونه باشه؟!... و حال می نگرم به اندیشه های کلامت.. در حقیقت میبینم که خیلی دوریم از هم.. اینکه من گوش بدم فرمایشات اندیشه های عقل فکرتان ات را یک سویه و شما دقیقا صورتی را ممکن نیستی.. فواید هم اگر باشد.. در کل حال نمیده اصلا.. صبر کنم؟!... منظور اینکه از اون حرفا زدیا.. اگر صبر نکنم مثلا چه می شود؟!.. آیا فکر نمیکنی که در کل مصبورم از بابی که مغلوب شده ام بر وزن مفعولیت ها به انواع و اقسام طرق وگو نا گوون نژادی.. نفست از جای گرم بلند شده.. حق میدم..