Рет қаралды 1,046
شتابزده از وسط خیابون رد میشدم که مرسدس بنز سفید رنگی با سرعت سرسام اور از کنارم رد شد نفهمیدم چطور آینه بغلش به بند کیفم گیر کرد و به کف خیابان پرت شدم شانس اوردم که بند کیفم پاره شد وگرنه مسیری طولانی بر روی اسفالت کشیده میشدم و معلوم مبود چه بلایی سرم میومد.
از ضربه ی شدیدی که به سرم وارد شد گیج و بیهوش شدم وقتی چشم باز کردم بر روی تخت بیمارستان بودم و پدر و مادرم و نیما از پشت شیشه داشتند نگاهم میکردند دیدن سر و صورت باند پیچی شده و دست و پای شکسته ام که یکی از آنها با وزنه ی سنگین آویزان از سقف اتاق بالاتر از بدنم قرارگرفته بود برای هر بیننده ایی دردناک و تحمل ناپذیر بود
رمان زيبای کلبه آن سوی باغ نوشته خانم ناهید سلیمان خانی ( منتظری ) داستان بسیار زیبا و پر کششی است که شما را به شنیدن آن دعوت میکنم
______
لینک کانال کتابخانه خیال در تلگرام :
t.me/Ketabkhane_khial
______
لینک پیج انستاگرام کتابخانه خیال در اینستاگرام :
ketabkhane....