No video

حکایت دقوقی و کراماتش (برگرفته از مثنوی معنوی مولانا)

  Рет қаралды 358

Parsian Channel

Parsian Channel

Жыл бұрын

🌟🌟🌟 قصهٔ دقوقی رحمة الله علیه و کراماتش 🌟🌟🌟
آن دقوقی داشت خوش دیباجه‌ای
عاشق و صاحب کرامت خواجه‌ای
در زمین می‌شد چو مه بر آسمان
شب‌روان راگشته زو روشن روان
در مقامی مسکنی کم ساختی
کم دو روز اندر دهی انداختی
گفت در یک خانه گر باشم دو روز
عشق آن مسکن کند در من فروز
غرة المسکن احاذره انا
انقلی یا نفس سیری للغنا
لا اعود خلق قلبی بالمکان
کی یکون خالصا فی الامتحان
روز اندر سیر بد شب در نماز
چشم اندر شاه باز او همچو باز
منقطع از خلق نه از بد خوی
منفرد از مرد و زن نه از دوی
مشفقی بر خلق و نافع همچو آب
خوش شفعیی و دعااش مستجاب
نیک و بد را مهربان و مستقر
بهتر از مادر شهی‌تر از پدر
گفت پیغامبر شما را ای مهان
چون پدر هستم شفیق و مهربان
زان سبب که جمله اجزای منید
جزو را از کل چرا بر می‌کنید
جزو از کل قطع شد بی کار شد
عضو از تن قطع شد مردار شد
تا نپیوندد بکل بار دگر
مرده باشد نبودش از جان خبر
ور بجنبد نیست آن را خود سند
عضو نو ببریده هم جنبش کند
جزو ازین کل گر برد یکسو رود
این نه آن کلست کو ناقص شود
قطع و وصل او نیاید در مقال
چیز ناقص گفته شد بهر مثال
مر علی را در مثالی شیر خواند
شیر مثل او نباشد گرچه راند
از مثال و مثل و فرق آن بران
جانب قصهٔ دقوقی ای جوان
آنک در فتوی امام خلق بود
گوی تقوی از فرشته می‌ربود
آنک اندر سیر مه را مات کرد
هم ز دین‌داری او دین رشک خورد
با چنین تقوی و اوراد و قیام
طالب خاصان حق بودی مدام
در سفر معظم مرادش آن بدی
که دمی بر بندهٔ خاصی زدی
این همی‌گفتی چو می‌رفتی براه
کن قرین خاصگانم ای اله
یا رب آنها را که بشناسد دلم
بنده و بسته‌میان و مجملم
و آنک نشناسم تو ای یزدان جان
بر من محجوبشان کن مهربان
حضرتش گفتی که ای صدر مهین
این چه عشقست و چه استسقاست این
مهر من داری چه می‌جویی دگر
چون خدا با تست چون جویی بشر
او بگفتی یا رب ای دانای راز
تو گشودی در دلم راه نیاز
درمیان بحر اگر بنشسته‌ام
طمع در آب سبو هم بسته‌ام
همچو داودم نود نعجه مراست
طمع در نعجهٔ حریفم هم بخاست
حرص اندر عشق تو فخرست و جاه
حرص اندر غیر تو ننگ و تباه
شهوت و حرص نران بیشی بود
و آن حیزان ننگ و بدکیشی بود
حرص مردان از ره پیشی بود
در مخنث حرص سوی پس رود
آن یکی حرص از کمال مردی است
و آن دگر حرص افتضاح و سردی است
آه سری هست اینجا بس نهان
که سوی خضری شود موسی روان
همچو مستسقی کز آبش سیر نیست
بر هر آنچ یافتی بالله مه‌ایست
بی نهایت حضرتست این بارگاه
صدر را بگذار صدر تست راه
#مولوی
#مثنوی_معنوی_مولانا
#کانال_پارسیان
iranzadeh
az_hardari_sokhani

Пікірлер: 4
@sharzadkiani4155
@sharzadkiani4155 Жыл бұрын
سپاسگزارم بابت اين داستان بسيار بسيار زيبا كه شرح دادي ❤
@ParsianChannel2020
@ParsianChannel2020 Жыл бұрын
سپاس از مهر و بزرگواری شما 💐🌸
@maryamsediqi7044
@maryamsediqi7044 Жыл бұрын
تفسیر عالی ممنون تان ❤🙏🏻
@ParsianChannel2020
@ParsianChannel2020 Жыл бұрын
سپاس از مهر فراوان شما 🌺💐
Я не голоден
01:00
К-Media
Рет қаралды 10 МЛН
CHOCKY MILK.. 🤣 #shorts
00:20
Savage Vlogs
Рет қаралды 26 МЛН
پیام فرستادن رستم به شاه هاماوران گزارش
26:06
بنیاد فرهنگی آذرخش
Рет қаралды 37
یک شبی مجنون نمازش را شکست
2:02
Afruz
Рет қаралды 8 М.
قصۀ اول: اعترافات یک خوابمند
28:39
پادکست قصه‌گو
Рет қаралды 5
Я не голоден
01:00
К-Media
Рет қаралды 10 МЛН