Рет қаралды 41,468
رهرو روشندلی از بایزید
کرد پرسش کای مراد هر مرید
بازگو آخر کجا بشتافتی
کاین همه گنج سعادت یافتی
گفت از یک قطره اشک مادرم
شاهد مقصود آمد در برم
گنج ها در دیده نمناک اوست
این گهرها اشکهای پاک اوست
شام ها چون باز خفتی مادرم
بود در پایان پایش بسترم
تا دل شب داشت با من رازها
گفتگو ها قصه ها آوازها
قصه ها شیرین تر از شهد و شکر
نغمه ها جان بخش چون باد سحر
ناگهان شامی هوا بس تیره شد
برف بر شهر و ده ما چیره شد
خون به تن از شدت سرما فسرد
شعله از دم سردی ایام مرد
نیمه شب شد مادرم از خواب خاست
از من افسرده جام آب خواست
تا گرفتم لرز لرزان جام آب
مادرم را بار دیگر برد خواب
من ستادم خشک بر جا از ادب
چشم بر ره، جام بر کف، جان به لب
آب را از فرط سردی بست یخ
جام را با دست من پیوست یخ
صبح شد چون بارگاه فیض باز
مادرم برخاست از بهر نماز
دید سوی من که لرزانم چو بید
گشته ام چون برف سر تا پا سپید
گفت ای فرزند بر کف جام چیست
راست گو این لرزه بر اندام چیست
از چه رو این جام را نگذاشتی
خویش را در رنج و محنت داشتی
گفتم ای مادر خطا بود اینکه من
می نهادم جام بهر خویشتن
تو ز من گر آب می کردی طلب
خفته می دیدی مرا دور از ادب
مادر از گفتار من بیتاب شد
دل میان سینۀ وی آب شد
سر زد آهی از دل غمدیده اش
قطره ی اشکی چکید از دیده اش
اشک مادر گنج گوهر زا شود
مرد از آن یک قطره چون دریا شود
خلیل الله خلیلی
Narration: Shaheed Khatibi
#farsi #dari #poetry #poem #wisdom #persian