Рет қаралды 633
وقتی زن دوستم جلوم چادرشو درآورد از دیدن اون چیزی که جلوم بود شوکه شدم ... انگار بهشت جلو چشام بود
برای کار رفتم کرمان،بصورت اتفاقی دوستم رو اونجا دیدم و منو دعوت کرد خونش ،ایکاش هیچ وقت به اون سفر نرفته بودم ، وقتی رفتم خونش با دیدن زنش دیگه همه چی یادم رفت، نه زن و بچه خودم نه شوهر اون و نه هیچ چیز دیگه ... اونجا اتفاقاتی برام افتاد که کل سرنوشتم رو زیر و رو کرد ...
#پادکست
#داستان_فارسی
#داستان_ایرانی
#پادکست
#خیانت
ازدواج
داستان کوتاه آموزنده
داستان ایرانی
داستان آموزنده
داستان های واقعی جدید
داستان واقعی جدید
داستان خیانت
خیانت مردان
خیانت زن و شوهر
خیانت به زن
همراهان نازنینم لطفا اگه لایق میدونید با سابسکرایب کردن کانال ازمن حمایت کنید ممنون ازتون.